داستان واقعی (نیلو فر و علیرضا )
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 221
بازدید کل : 11907
تعداد مطالب : 89
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Google

در اين وبلاگ
در كل اينترنت
کد جست و جوی گوگل

دریافت کد پرواز حباب ها

مجله نایت پلاس

استخاره با قرآن کریم
دریافت کد استخاره آنلاین

سرویس چت روم ابزار پرش به بالا
ابزار های نایت اسکین فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز
فونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا سازفونت زیبا ساز

Upload Music
عشق و عاشقی
درد فراق و جدایی




سلام

 

داشتم از راه مدرسه ب خانه میامدم ک متوجه ی پسر شدم ک ب 

 

دنبالم 

 

افتاد اولش مثل بچه ها تند تند عرق میکردم تا رسیدم سرکوچمون 

 

شمارشو بای دست گل تحویل داد اولش دوستداشتم پارش کنم ولی 

 

بعدش 

 

ب خودم گفتم ن بزار زنگ بزنم بهش زنگ زدم باهام ابزارعلاقه 

 

کردیم

 

و منو وابسته خودش کرد ودوستیمون 6سال. طول کشید تای روز ک 

 

میشه روز1391.11.25روز والنتاین بود باهم ب بیرون رفتم هوا 

 

نسبط سرد بود یدفعه داشتیم راه میرفتم ک متوجه شدم از دهان 

 

ودماغ 

 

علی خون میاد سری بهش دستمال دادم و ماشین گرفتم سری اون ب 

 

بیمارستان رسوندم سری علی بستری کردن من مثل باران اشک 

 

مریختم 

 

وقتی اقای دکترامد ازش سوال کردم اقای دکترچیشد و دکترباصدای 

 

لغزنداش گفت خانم متاسفم اقای شما مبطلا ب سرطان خون هس 

 

 

همونجا دنیا ب سرم زهرمار شد

.سه روزعلی بستری بود داخل بیمارستان وزیاد نمیتونستم ببینمش 

 

 

.تاروز چهارم شد رفتم کنارش ازم خواست ک اگه زنده مانده تا اخرش

 

 

 

باهاش باشم .منم قول دادم .فردا صبح ساعت 5بود بیدارشدم نمازمو 

 

 

 

خوندم منتظر . خبربودم تا اینکه. دخترخالش مریم بهم زنگ زد گفت 

 

 

 

عزیزم علی فوت کرده اونجا بود ک حتی دوست نداشتم ی لحظه زنده 

 

 

 

باشم روزخاک سپاری فرارسید. همه داشتن گریه میکردن .منم مثل 

 

 

 

بارون اشک مریختم خدایا چ اروزهای داشتم ولی همش نقش براب 

 

 

 

شد امیدوارم هیچکس ازعشقش جدا نشه ب امید روزی ک همه ب 

 

 

 

عشقشون برسن امیدوارم

 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







شنبه 28 دی 1392برچسب:, :: 15:13 ::  نويسنده : آرمین بامری زاده